خاطرات من
خدایا چقدر تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟ بس نیست؟؟؟ خدا چرا من؟؟؟ چرا من؟؟؟ هه هه. امروز بعد از امتحان کلاس داشتم! تاریخ ایران و جهان. معلممون اومد بگه تکفیر یه دفه زبونش نچرخید و چیزی رو گفت که کل کلاس رفت رو هوا! دیگه خودتون میدونید چی میشه با این کلمه ساخت. من و طاهره کم مونده بود بیفتیم رو زمین از خنده. تازه معلممون میگه چقدر منحرفید شماها!!!! خب تو حرفشو زدی ما چیکار کنیم!!!! والا! احساس میکنم روح ندارم حس سبکی غیر قابل توصیفی دارم! انگار رها شدم... ای کاش انقدر سبک میشدم که به اسمون میرفتم... ای کاش.... متـــــنـفــــــــــــّـــــــرم از اونایی که میان وب رو نخونده الکی کامنت میزارن. مثلا یه نمونه ی بارزش که مطمئناً هر کسی وب داره اونو تجربه کرده این جمله هست : « وب پر محتوایی داری » اخه یه نیگا به نوشته ها بنداز عزیزم ببین اصلا چی گفته طرف!!!! دروغ میگم بگین درو میگی!!!؟؟ مثلا همین یک ساعت پیش اسم یه وبلاگ نظرمو جلب کرد رفتم ببینم چیه. عنوانش این بود : ورود دخترا اکیداً ممنوع. گفتم برم ببینم چیه. از اون همه پست یکیش باز بیشتر به نظرم جالب اومد. رفتم ببینم واسش چی کامنت گذاشتن! دقیقاً همین جمله ای که گفتم رو یکی نوشته بود! اون پسر هم خیـــــــــلی عالی جوابشو داده بود! خوشم اومد از حرفای پسره. اخه بخدا طرف یه نگاه به عنوان هم بنداره میفهمه جریان چیه! حتی طرف به خودش زحمت نداده بوده یه نگاه کنه!!! حالا تو نظرتو بگو دوست من؟ اولین امتحانم رو دادم. دین و زندگی! ای بدک نبود.اخه من تا 4:30 صبح داشتم میخوندم! صح هم این برف شدید باعث شد 10دقیقه دیر برسم سر جلسه... دعا فراموش نشه لطفاً هه هه هه کورخوندی! اون در هر حالت تو کف منه! نه تو عزیزم!!! دیدی حق با من بوووووووووود!؟ خودم کردم که لعنت به خودم. چرا شماره ی ... رو دادم به دوستم! حالا باید بشینم و بر زدنشو ببینم! خاک تو سر من ساده!!!!!!!!!! امــروز بردنمون اردوگاه چمران. ای بد نبود... خیلی سرد بود و خیلی خسته شدیم، چون کلی راه رفتیم.... ولی در کل بد نبود. از سه شنبه امتحان هام شروع میشــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: