خاطرات من
ساعت 3 از مدرس اومدم. خدارو شکر امتحان هام رو خوب دادم! اونایی که رشتشون انسانی هستش میدونن عربی چیه! خیلی سنگینه معلم ما هم خیلی سخت میگیره که ما تو کنکور و نهایی راحت باشیم. از صرف فعل ها متنفرم مخصوصاً مُعتَل ها! با این حال روزی نیس که تو کلاس ما بزن برقص نباشه!!! امروز هم همینطور. دعا نوشت:زودتر بیاد فردا امتحان عربی دارم. تا درس سخت! و من نشستم پای کامپیوتر!!! اصلاً حوصله ی درس ندارم... خدایا............ سلام من سحر هستم و این وبلاگ رو درست کردم تا خاطرات شخصی خودم رو توش بنویسم! تا بعد ها بتونم بخونم و از اونا یاد کنم. دوستتون دارم فعلاً
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: