خاطرات من
چقدر اشک بریزم.... چقدر؟؟؟ چرا از یادم نمیری تو؟؟؟؟ چرا نمیتونم فراموش کنم همه چیرو؟؟؟؟ شاید قسمت این بود... یه قول تو برو ببینم کجا میری! غذا از گلوم پایین نمیره. سرم داره گیج میره همش. با بدبختی دارم مینویسم.... کاش بدونی لااقل.... کاش بدونی....
نظرات شما عزیزان:
چه خوش خیال بودم
که همیشه
فکر می کردم
در قلب تو
محکومم
به حبس ابد
...به یکباره جا خوردم ...
وقتی
زندان بان
برسرم فریاد زد:
هی..
تو ...
آزادی!
.
.
.
و صدای گامهای
غریبه ای که به سلول من می آمد ...!
حتما عخشت تازه از پیشت رفته
اره؟؟؟
اکشال نداله به مرور زمان حالت بهتر میشه
اما هیچوقت عخشت فراموش نمیشه
یه سرم بیا پیش ما تو دیووووووووونه خونه
یه ضرب المثله چینی هس که میگه ! :
پایانه شبه سیه سپید است !!
حافظا !!!
برچسبها: