خاطرات من
امروز مدرسه که 4تا زنگ داشتیم. دو زنگ جامعه دو زنگ روان(روان شناسی)! خیلی حال داد چون من کلی خونده بودم ولی بچه ها نه زیاد. و گفتم من اول جواب میدم که اونا بتونن بیشتر بخونن. تریپ معرفت،شدید! قرار بود با دختر عمم برم بیرون ولی نشد. و بجاش بعداز ظهر رفتیم خرید لوستر واسه کل خونمون. اتاق من الان انقدر خوشگل شده که نگو... راستی از شنبه امتحن های نیم ترم شروع میشه و من شاید وقت نکنم زود زود بیام. برام دعا کنید تروخدا...
نظرات شما عزیزان:
هرگز فراموش نمی کنم
سخنانی که از چشمان تو شنیدم
می گویند چشمها هرگز
دروغ نمی گویند
اما من شیرین ترین دروغ ها را
از چشمان تو شنیدم
آن هنگام که می گفتند:
دوستت دارم….!
گفتـه بــودی زود بـرمـی گـردی ... آنـقدر زود که مـاهی هـا هنـوز بیـدار نشـده بـاشنـد ... و مـن سـال هـاست کنـار حـوض خــانـه نشستـه ام و بـرای مـاهی هـا لالایـی می خــوانـم...!!!
برچسبها: